من دوستت دارم
هر روز یک قاصدک می افتد پشت در زیرزمین
و من که در را باز میکنم می پرد تو تا مرا بخنداند
ومن عبوس تر از دیروز به آن لبخند میزنم و راهم را میکشم و میروم
ذوق میکنم از وجودشان ولی هی بیشتر در باتلاق درس و رتبه و تراز فرو میروم
قاصدک ها بشارت عید را میدهند و من به زورماهیچه های صورتم را تکان میدهم که وامانده ها بزرگترین عید است شما باید به پهنای صورتم لبخند ایجاد کنید و توی دلم میگویم کاش
دلم شب را میخواهد که برویم چراغانی ولیعصر را تماشا کنیم شربت و شیرینی بخوریم
مگر چراغانی خیابان دلم را روشن کند
رونقی بدهد
شعبان به نیمه رسید و هول تمام شدنش دلم را لرزانده و من اشک میریزم و آزمون تحلیل میکنم اشک میریزم و تست میزنم اشک هایی که شاید بی دلیل ترین اشک های دنیا باشند
آدم هایی که چشمشان را می بندند و کسی را نمی بینند و درس میخوانند لجم را در میآورند
انگار نه انگار
معلوم نیستند که چه میکنند فقط جلوه ای از خودشان را نشان میدهند که تو بغض کنی
و من در این روزها که باید همه را دوست داشته باشم
نمی توانم در عین حال که دوستشان دارم
من این روزها می توانم به عنوان تضاد در تست های آرایه خودنمایی کنم
تضادی سرد
امروز گوش میدادم
أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ.
اگر مرا وارد جهنم کنی میگویم تورا دوست داشتم
کمال دوست داشتن است این فراز
اینطور نیست که مثل کودکان چهار پنج ساله بگوید من دوستت داشتما دیدی چیکارم کردی حالا دیگه قهرم باهات خیلی بدی
دنیایی نیست جنس دوست داشتنش
وقتی شنیدمش بغض کردم
دیدم دلم چراغانی میخواهد....
چراغانی...